کد مطلب:314963 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:185

یا شفایم بده
جناب حجةالاسلام و المسلمین آقای مرتضی ذاكری از طلاب حوزه علمیه قم، در نامه ای كرامتی را به این گونه بیان كردند. در سال 1357 به عتبات عالیات مشرف شدم. یكی از همسایگان به نام حاج جواد حاجم این جریان را كه برای خود او اتفاق افتاده بود بیان كرد:

در ایام جوانی با عده ای جوان عیاش و بی بندوبار آشنا بودم كه گه گاهی با این عده به حومه شهر نجف كه جای سرسبز هم بود می رفتم و مشغول صید و می گساری می شدیم. روزی بعد از شرابخواری یكی از همراهانمان در حالت مستی تفنگ را به سمت من گرفت و به سوی من شلیك كرد و ساچمه های تفنگ بر دیواره های قلبم اثر گذاشت. مدتی را به معالجه در عراق گذراندم اما مؤثر واقع نشد. تا این كه قصد عزیمت به خارج را نمودم. ایام عاشورا بود و كربلا مملو از زائران و سینه زنان و قمه زنان؛ در آنجا گرد هم جمع شده بودند و هر كس به نوبه خود ابراز حزن و اندوه می كرد راه خود را از سمت نجف اشرف به طرف كربلا قرار دادم. اتفاقا همان روز عاشورا، را جهت توسل به حضرت قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس (علیه السلام) به صحن و حرم آن حضرت مشرف شدم. با حالی ناراحت و حزن آلود وارد صحن شدم، گذرنامه ام هم همراهم بود. در همین حین و حال متوجه دسته عزاداری شدم كه با حالت سینه زنی و زنجیرزنی و قمه زنی وارد



[ صفحه 528]



حرم شدند. ناگهان از خود بی خود شدم و به درون قمه زن ها رفتم و قمه را از دست یكی از آنها گرفتم و حضرت ابوالفضل (علیه السلام) را مخاطب قرار دادم، و از گذشته خود اظهار پشیمانی و ندامت كردم. در حالی كه مشغول قمه زنی گردیدم آقا را مخاطب قرار داده و عرض كردم: یا شفایم بده یا آنقدر قمه می زنم تا دستم از كار بیافتد. همان گونه كه مشغول بودم عده ای از اطرافیان سوی من آمدند و قمه را از دستم گرفتند و بر زمین افتادم و بیهوش گردیدم. مرا به محلی بردند كه قمه ی قمه زن ها را آماده كرده بودند. بعد از حمام رفتن و شستشوی خود، و خوردن ناشتایی به توسل به حضرت قمر بنی هاشم (علیه السلام) پرداختم و كم كم خوابم برد.

در خواب دیدم سیدی بر بالینم آمد و فرمود: بلند شو. عرض كردم: مریضم، وضعم این است كه می بینید و قدرت بلند شدن ندارم. فرمود: بلند شو كه خوب شدی و تكرار كرد. از خواب بیدار شدم. در حالی كه به خود می نگریستم و سینه و محل اصابت ساچمه را بررسی می كردم دیدم اثری از آن درد وجود ندارد و خود را آزمایش نمودم و دیدم كه به خوبی و كامل بهبودی حاصل كردم پس از آن به نجف اشرف برگشتم. همه با تعجب پرسیدند: چرا نرفتی؟ تو وضعت خوب نیست زودتر برای معالجه به محل مورد نظر حركت كن.

جریان قمه زدن و توسل به آقا قمر بنی هاشم (علیه السلام) و شفایافتن توسل آقا را نقل كردم.

پس از مدتی ازدواج كردم و خداوند هم چند فرزند پسر به من عطا فرمودند و من منتظر دختری بودم و بالآخره متوسل به آقا قمر بنی هاشم (علیه السلام) شدم. در خواب دیدم كه درب منزل را زدند و گفتند: میهمان می خواهی یا نه؟ درب را



[ صفحه 529]



باز كن. وقتی باز كردم دیدم دوازده نفر جنس مذكور و سیزدهمی یك دختر بود داخل شدند. سپس از خواب پریدم و بعدها همان شد كه در خواب دیدم. این همان نتیجه توسل به آقا قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس علیه السلام است.